سلاملکم چه خبرا؟
واااااااااااااااااااااااااای خدا دارم از خوشحالی پر در میارم خب آره دیگه واسه
فوتبال.به ما نیومده؟!!!
ولی در هر صورت این پیروزی بزرگو به همه تبریک میگم. دور از جون شما
پوز مربیه کره ای ها دراومد
آخه دیشب نکو نام داشت درمورد عصبانیت کی روش نسبت به مربیه
میگفت: ما تو این چند روز که
تو کره تمرین میکردیم مربیه کره ای ها عکس خودشو پر کرده بوده
رو در و دیوار و با حرفایی که زیره
عکسا نوشته بوده ته دل ما رو خالی میکرده و خلاصه هی کری میخونده.
بله دیگه منم از این جهت پوز مربیه کره ای ها رو مورد هدف قرار دادم
حالا من دیشب با ذوق و شوق اومدم پای کامپیوتر پیروزی رو تبریک بگم که دیدم اینترنت قطه....
دیگه خودتون قیافه ی اون موقمو تصور کنید
راستی دم رضا قوچان نژاد گرم هم تو این بازی رو سفیدمون کرد هم بازی قبلی با لبنان
رحمان احمدی هم خیلی زحمت کشید(دروازه بان)
اینم چن تا عکس از برد دیروز
بدبخت قوچان نژاد بعد از گل نمیدونست چیکار کنه همه شیرجه زدن روش
دم طرفدارا هم گرممممممممممم
اینم از مطلب طویل این دفه فعلا خدافظ
شازده کوچولو گفت : دوری کنیم از هـــــــــــم !
توهمی که هیچوقت عملی نشد :
امروز از اینجا تا اینجا میخونم فردا بقیشو …
و دیگر هیچ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻏﺬﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﺪﻩ
ﻣﯽ ﮔﻪ ۲ ﺗﺎ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺒﺮﮔﺮ ﺳﺎﺩﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﯿﺘﺰﺍ؟
ﮔﻔﺖ: اگه واست ﭘﯿﺘﺰﺍ میگرفتم ﮔﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺑﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﻤﺒﺮﮔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ !
به دوتا پرورشگاه سر زدم هردوتاشون گفتن قیافت خیلی آشناس !
نهنگ،نهنگ
خواهش من از لپ تاپم وقتی هنگ می کنه و به پرت پرت میفته !
غودا چیست؟
کلمه ای که بروسلی وقتی میگفت زورش ۳ برابر میشد
به لقمان گفتند با چی میای اینترنت ؟
گفت : با بی ادبان !
یه بار ما یه دونه هندونه خوردیم،
در حدی که کم مونده بود پوستش سوراخ شه !
فرداش رفتگر محلمون در زد و گفت:
اگه دیگه با این پوست هندونه کاری ندارین من ببرمش
دیگه کاری بود که از دستم بر میومد
این فیلم از نظر خود هندی ها: وای خدای من چه دلیر و شجاع اشک تو چشام جمع شده
و از نظر من یا شاید ما:
Respect the ones who envy you! Because they are the ones who believe, with all their hearts, that you're better.
Road of life is not meant to be straight and smooth, or we might get sleepy...
قدر زمان حال را بدانید که گذشته برنمی گردد و آینده شاید نیاید. گالیله
Appreciate the present for the past happened once and there might not be a
future to come. Galilei
خدایا!
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن
تا کوچکی آنچه ندارم ناآرامم نکند.
Dearest God!
Help me notice how great the things I have are,
So that the insignificance of the things I don't have won't worry me
از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان می کنند.
Listen to your enemy's speech,
Because your mistakes are well known by your enemies
هرگز درباره چیزی نگو آن را از دست داده ام، بلکه فقط بگو آن را پس داده ام. اپیکتوس
Try never to say about things:"I lost it."
"I gave it back" is more like it...
رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه
خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه
های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !
سلام به عزیزانی که در این ایام فاطمیه به وب من سر زدنو دعوتمو قبول کردن
خب این ایام تموم شد نخواستم وبلاگم غمگین باشه واسه همین اهنگو عوض کردم
اون مطلبم که اسمش (مقصد همه)ست رو اگه تونستید بخونید جالبه
امید وارم هیچ غمی تو زندگیتون نباشه
نظر یادتون نره
خدافظ
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن
پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است
بر من تمام من نگهی را تمام کن
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
یک بار با صدای گرفته صدام کن
از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
در های خلد بر رخ من باز می کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
زینب بیا و با حجرم استلام کن
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلهی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
نام:انسان
نام خانوادگی:آدمی زاد
نام پدر:آدم
نام مادر:حوا
لقب:اشرف مخلوقات
نژاد:خاکی
صادره از دنیا
مقصد برزخ
ساعت حرکت و پرواز هر وقت که خدا صلاح بداند
وسایل مورد نیاز:
2متر پارچه.نماز اول وقت.عمل نیک.ولایت انجام واجبات و ترک محرمات.امر به
معروف نهی از منکر.
اعمال صالح تقوا ایمان.دعای والدین و مومنین.
خواهشمند است جهت رفاه حال خود خمس و زکات را قبل از پرواز پرداخت
نمایید.از اوردن ثروت مقام منزلت و ماشین حتی داخل فرودگاه خوداری نمایید.
حتما قبل از حرکت به بستگان خود توضیح دهید تا از آوردن دسته گل های
سنگین سنگ قبر گران
و تجملاتی ونیز مراسم پر خرج خودداری.جهت یادگاری قبل از پرواز اموال خود را
بین فرزندان مشخص کنید .از آوردن بار اضافی از قبیل حق الناس غیبت تهمت و
غیره خود داری فرمایید.
تماس ومشاوره به صورت رایگان و شبانه روزی مستقیم و بدون وقت قبلی میباشد.
در صورتی که قبل از پرواز به مشکلی بر خوردید با شماره های زیر تماس حاصل کنید:
186 سوره ی بقره
45 سوره ی نسا
129 سوره ی توبه
55 سوره ی اعراف
2و3 سوره طلاق
امید وارم سفر آسوده ای را در پیش داشته باشید
سر پرست کاروان حضرت عزراییل(ع)
روزی یک مرد ثروتمند،پسر بچه ی
کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی
می کنند،چقدر فقیر هستند.آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر،مرد از پسرش پرسید:((نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟))
پسر پاسخ داد::((عالی بود پدر!)) پدر پرسید::((آیا به زندگی آنها توجه کردی؟))
پسر پاسخ داد:((بله پدر!)) و پدر پرسید:((چه چیزی از این سفر یادگرفتی؟))
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:((فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا.ما
در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوسهای
تزئینی دارم و آنها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود،اما باغ آنها بی انتهاست!))
باشنیدن حرفهای پسر،زبان مرد بند آمده بود.پسر بچه اضافه کرد :((متشکرم پدر،تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!))
سسسسسسسسسسسلام به همه دوستام
من یه مدتی نبودم با خونواده و خالم اینا رفته بودیم مشهد جاتون خالی خیلی خوش گذشت
از اون جاهم رفتیم شهرستانمون طبس خیییییییییلی جای قشنگیه پیشنهاد میکنم
هر وخ تونستین اون جا برین
خیله خوب دیگه بای بای
نظر یادتون نره ها