سلام دوستان گلم
من یه وبلاگ دیگه هم ساختم در مورد صلوات وخوبیاش سر بزنید ضرر نمیکنید
sallavat.blogsky.com
چند سال پیش رفته بودیم کرج {مامانم اون موفع مریض بود یه وقتایی از حال میرفت}
آبجیم که 3 سالش بود اومد به مامانم گف من گشنمه مامان هم بلند شد براش یه
غذایی درس کنه وقتی میرن آشپز خونه مامانم از حال میره بعد نسترن{آبجیم} با
خونسردی اومد گف عمه من گشنمه مامانمم مرده.........
خدایا ...
دختر خالم راس میگه فیلمای ایرانی تخیلیه
تو فیلما وقتی یه مشکل پیش میاد و زنگ میزنن پلیس سریع از افق ظهور میکنه
میگین چرا این حرفو میزنم بفرمایین...
ینی آدم چه قد میتونه نترس باشه!!!واقعا
من که قلبم درد میگیره این عکسارو میبینمحالا شما هم اینا رو ببینین بد مسخرم کنین
ادامه مطلب ...
میگن : تنبلی مادر همه عادت های بد ماست !
ولی خب به هرحال مادره و احترامش واجبه !
یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان اگه من بمیرم چیکار میکنی؟
گفت مرگ بگیری مردشور برده …
الهی به تیر غیب گرفتار بشی…
سرت به سنگ لحد بخوره …
لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟!
داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی…
البته این اتفاق برا من نیوفتاده ها
بخونینا با حالن
ادامه مطلب ...
دوباره سللللللللللللام
خوبین دوستام؟
چه خبرا؟
حوصلم سر رفته بود گفتم یه آپی بکنم به جایی که بر نمیخوره!!!مگه نه؟
در ضمن نظراتون راضی کننده نبوداااااااااااااااااااا!!!
میدونم نظر دادین ولی بیشتر باشه؟
راستی یه سوال شما دوس دارین اینجا درباره ی چی آپ کنم؟
حتما جواب بدیناا
بای بای
سلاملکم
دعوام نکنین دیگه خب همش قالب جدید میاد ......
بعدشم من عاشق تنوعم
این جور آدمیم من
در ضمن تند تند بهم سر بزنین دلم براتون تنگ نشه
نظر هم فراموش نشه اگه بشه .....
زیاد حرف زدم برین به کارتون برسین
زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله
شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت
شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمی دهد
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست
" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در آورد، و چیزی رویش
نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین
رفت
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است
کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد
لوئیز خداحافظی کرد و رفت
فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....
مردی صبح از خواب بیدار شد ودید تبرش ناپدید شده شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.
برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه میرود مثل یک دزد که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.
آن قدر از شکش اطمینان پیدا کرد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض کند ونزد قاضی برود واز او شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد زنش آن را جابه جا کرده بود مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک انسان شریف راه میرد حرف میزند ورفتار میکند
سلام دوستای گلم من دوباره اومدم
دلم براتون اندازه ی یه نخود شده بود شایدم یه عدس یا شاید یه...
ای بابا حالا ولش کن
بگید ببینم چه خبرا؟
خوبین؟
نظر یادتون نره ها کلی بدین
خب دلم تنگ شده دیگه
سلام دوستای گلم چه خبر؟
دیگه از 5 دی امتحانام شورو میشه.....وااااااااااای
اومدم یه خبربدم که نمیدونم باشنیدنش خوشحال میشین یا ناراحت
این آخرین آپمه از فردا دیگه نمیتونم بیام باید بشینم درس بخونم
تا20 دی...دلم واقعا براتون میتنگه
ههههههیییییی چه میشه کرد این مشکلو همه دارن
از ته دل دعا میکنم همتون با افتخار کارنامتونو به همه نشون بدین
میشه یه خواهش کنم ؟برا منم دعا میکنین؟
مررررررررررسی
فعلا تا شب میام...
ولی از فردا...تا 20 دی...
دوستون دارم زیاد
سلام
این متنو که بخونین فرق بین مشهور های ایران و خارج رو میفهمین
سلام دوستان این داستان هم جالبه ضرر نمیکنین اگه بخونیدش
میگه خدا وجود نداره!!!!!!!!!!!وااااااااا
آرایشگر
جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من
بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا
می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم
خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به
محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و
کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری
برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر
من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می
زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ
کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده
پیدا نمی شد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این
است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.