نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلهی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
قشنگ بود مرسی....
منم تسلیت
اگرمن جای اوبودم
که می دیدم یکی عریان ولرزان
دیگری پوشیده ازصدجامه رنگین
زمین وآسمان را
واژگون مستانه می کردم
خیلی قشنگ بود مرسی....
اگر شعرهای من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی .
حالا
هی بیا و بگو
چنین است و چنان است .
اصلا
مهم نیست
تو چندساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نیست
خانهات کجا باشد
برای یافتنات کافی است
چشمهایم را ببندم .
خلاصه بگویم
حالا
هر قفلی که میخواهد
به درگاه خانهات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمیشناسد ...
مرسی که اومدی و با این نظرت خوشحالم کردی
بـعـضے سَـطـرهـآ رآ نـنوشته میـشود خــوآند
مـآنند آدمـ هـآیـے کـ ـﮧ نـدیـده مـیتوآטּ فَـهمید
درک کــرد
بـا آטּ هـآ بـود و از آטּ هـآ لـذت بـرد
مـثل ِ "تــو"
مـثل ِ هـمه ے آטּ هآیے کـﮧ ندیدمـ
و یـک روز از بـیـטּِ ایـטּ هـمــﮧ فـآصلــﮧ آمـدند و مَـحرمـِ دلـمـ شـدنـد
آمـدنـد و شـدنـد "دوســت"
دوسـت هـآیـے کــﮧ شـآیـد سَـطر نـنوشـتــﮧ اے بـآشـند بـرآی خـوآنـدטּ
و سـطر نـنوشـتــﮧ ے دلــمـ رآ بـخوآنـند...
ببخشید که دیر سر زدم
مرسی عزیزم
خوشحالم کردی