در کارخانه ای هنگام ناهار همه کارگران کنار هم می نشستند با هم ناهار می خوردند. یکی از کارگر ها همیشه با نوعی یکنواختی خاص وتعجب آوری بسته ناهارش را باز میکرد و شروع به اعتراض می کرد:
امید وارم که امروز دیگه ناهارم ساندویچ کالباس نباشه......ااه لعنت بر شیطان!
من از کالباس متنفرم .
او عادت داشت هر روز بدون استثنا از ساندویچش شکایت کند واین کار همواره بدون هیچ تغییری هر روز تکرار میشد!
هفته ها گذشت... کم کم سایر کارگر ها از رفتار او ستوه آمده بودند وسرانجام یکی از کارگر ها به زبان آمد وگفت:
اگه تا این اندازه از کالباس متنفری چرا به همسرت نمیگی یه ساندویچ دیگه برات درست کنه؟!
و او پاسخ داد:
منظور از همسرت چیه؟! من که متاهل نیستم! من خودم ساندویچ هام رو درست میکنم!
یادمان نرود که تمام شرایط حاکم بر زندگیمان
حاصل افکار تصمیمات و اعمال خود ماست
سلام!!!چه وب خوجملی داری نیلوفر خانممرسی که اومدی وبم...راستی من لینکت کردم اگه دوس داشتی منو به اسم آفتاب مهربونی لینک کن
سلام عزیزم جواب سوالت دادم من 15 سالمه
سلام من که در خدمتتون هستم اینترنت نیومده بودم شرمنده تازه اومدم نت شما چرا مطلب جدید نمی زاری ما در خدمت هستم شما امر بفرمائید .
سلام نیلوخانم!حالت خوبه؟وب باحالی داری.برات آرزوی موفقیت میکنم حسابی...
I LOVE YOU[:S004
مسخر بود به علاوه هیچ ربطیم نداشت
بالاخره هر کی یه نظری داره
نظر شما هم برا من محترمه