نیلوفر آبی

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم...

نیلوفر آبی

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم...

پیرمرد مهربان

پیرمردی با قطار در حال مسافرت بود به علت بی توجهی یک لنگه از کفش های نو او که به تازگی خریده بود از پنجره به بیرون از قطار افتاد.

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بلافاصله لنگه دیگر کفش را هم به بیرون انداخت همه با تعجب به او نگاه کردند ... اما او با لبخند رضایت بخش گفت:یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند حتما خیلی خوشحال خواهد شد.



خوشبختی یگانه چیزیست که میتوانیم بی آنکه


خود داشته باشیم دیگران را از آن بر خوردار کنیم

نظرات 3 + ارسال نظر
خوده خودم شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ


جفتش عالی بود

حسام یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ http://nilufar-e-abi.mihanblog.com

سلام ممنون که به وبلاگ من سر زدی و نظرتو واسم گذاشتی خوشحال شدم و ممنون بابت لطفتون من هم وبلاگون رو دیدم وبلاگ جالب بود تازه شروع به نوشتن کردین در ادامه برات آرزوی موفقیت دارم روزی وبلاگتون از بهترین وبلتگها انشاء الله بشه واسهت آرزوی مفقیت دارم و خیلی خوشحال هستم که شما هم استقلالی هستین درود به شما موفق باشی بازم بهم سر بزنی خوشحال میشم اگه دوست داشتی وبلاگ منو ثبت کن من از شمار رو ثبت کردم خوش باشی و دیگران رو هم خشحال کن

دخترخالت یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ

سلاااااااام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد